معنی منصور دوانقی

حل جدول

منصور دوانقی

قاتل ابومسلم خراسانی

لغت نامه دهخدا

دوانقی

دوانقی. [دَ ن ِ] (اِخ) لقب منصور ابوجعفر عبداﷲبن علی بن عبداﷲبن عباس است.گویند چون به خلافت رسید گفت: خواهم مالی به اهل کوفه بخشم از زن و مرد و خرد و بزرگ، چون مال بخش کردندبه هر تن پنج درم رسید از این رو او را دوانقی نام دادند و پس از آن برای باره ٔ کوفه از هر تن چهل درم بقهر بازستد. (یادداشت مؤلف). رجوع به منصور شود.


منصور

منصور. [م َ] (اِخ) رجوع به المستنصر باﷲ منصور شود.

منصور. [م َ] (اِخ) رجوع به غیاث الدین منصور شود.

منصور. [م َ] (اِخ) رجوع به صلاح الدین محمد منصور شود.

منصور. [م َ] (اِخ) رجوع به احمد منصور و احمد المنصور شود.

منصور. [م َ] (اِخ) ابن علی عیانی. رجوع به قاسم منصور شود.

منصور. [م َ] (اِخ) ابن القائم بن المهدی. رجوع به اسماعیل منصور... شود.

منصور. [م َ] (اِخ) رجوع به ابوالقاسم منصور شود.

منصور. [م َ] (اِخ) رجوع به غیاث الدین منصور شبانکاره شود.

منصور. [م َ] (اِخ) رجوع به ابوطاهر اسماعیل بن محمد منصور شود.

منصور. [م َ] (اِخ) ابوعلی آمر باحکام اﷲ. رجوع به آمر باحکام اﷲ و ابوعلی منصور شود.

منصور. [م َ] (اِخ) ابن علی منطقی رازی. رجوع به منطقی رازی و منصور مورد شود.

منصور. [م َ] (اِخ) ابونصر شار غرجستان. رجوع به ابونصربن محمدبن اسد شود.

منصور. [م َ] (اِخ) رجوع به فُرسی منصوربن حسن شود.

معادل ابجد

منصور دوانقی

557

قافیه

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری